زبانحال حضرت زینب با برادر در بازگشت به کربلا
پریده ام به هوایت پریدنی کـه مپرس رسیده ام سرخاکت رسـیدنی که مپرس اگــرچه خــم شدم امــا کشید شانه من به دوش بارغمت راکشیدنی که مپرس نفـس بریــده؛ بــریدم امــان دشـمن را به ذوالفقار حجابم، بریدنی که مـپرس به طعم کعب نی وسنگ وتازیانه شان چشیده ام غم غربت چشیدنی که مپرس غــروب بــود و رمــیدنــد بچه آهوها زچنگ گله گرگان،رمیـدنی که مپرس مــپرس از چه نماز نشسته می خوانم شکسته خسته دویدم دویدنی که مپرس نه اینکه دیده فقط دید،آنچه کـس نشنید شنیدم آنچه نباید، شنـیدنــی که مپرس |